من از هزار سال خستگی از کنج زندون اومدم
دلم کویر غربت به عشق بارون اومدم
**
غرور تیکه تیکهمو رو می خوام که مرهم بذارم
غصه های یه عمرمو رو دوش عالم بذارم
**
من پی دست پاکییم دوباره قلب پیرمو
پاک کنه و رها کنه رویاهای اسیرمو
**
می خوام که از یاد ببرم هر چی ازم گرفته شد
می خوام فراموش بکنم هر چی داشتم پنبه شد
**
خنده ی تلخ آدما همیشه از دلخوشی نیست
گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست
**
گاهی دل اونقدر کم می شه که گریه هم کم میاره
یه حرف خیلی ساده هم گاهی چقدر غم میاره
**
بالا رفتیم ماست بود
اون پایینا دوغ بود
*
قصه عشق صادق انگار همش دروغ بود
به قلم : مشکی پوش
نظرات دیگران ( ) |
درباره وبلاگ