شب تا صبح بیدارم از عشقت می بارم
بی خبر از حالم موندی مهربون یارم
**
دیگه بدجور دلگیرم دیگه از جونم سیرم
تو سکوتم توی بغضم بی تو دارم میمیرم
**
آره می دونی و میدونم بدجور دیوونم
به امیدی به نویدی دارم از تو می خونم
**
دیگه بسه دل خسته داره از غم می پوسه
جای خورشید توی چشمام دیگه سوسوی فانوسه
**
تو که نیستی آوارم از دنیا بیزارم
تو که نیستی بی ماهم تک و تنها توی راهم
**
تو که نیستی تاریکم به نبودن نزدیکم
تو که نیستی بی برگم بی روحم یک سنگم
**
تو که نیستی نه هوا هست نه نفس هست نه ترانه
تو که نیستی واسه بودن نمی مونه یه بهانه
به قلم : مشکی پوش
نظرات دیگران ( ) |
درباره وبلاگ